کودکان افغان اصفهانی، میدان نقش جهان، سال2007 (عکس از ویکیپدیا)
افغان، ایرانی است و ایرانی، افغان
اواخر آذرماه سال1361 (1982م)بود. سال دوم دبيرستان بودم، دبيرستان صائب روبروی آرامگاه صائب تبریزی در اصفهان. صميمي ترين دوستم در مدرسه، سيروس اسفندياري بود.
زمان نوجوانی ما، بسیاری از بچه های مدرسه متأثر از فضای انقلاب و جنگ، اورکت های کره ای(البته دوخت کره شمالی) و به تعداد بسیار کمتر اورکت آلمانی می پوشیدند.
يكی از آن روزها سيروس هم اوركت پوشیده به مدرسه آمد. اما اورکتش از دو نظر با سایر اورکت ها متفاوت بود! با این که وضع مالی پدرش بد نبود، اورکت مستعمل و نزدیکِ به دور انداختنی به تن کرده بود!
او برایم توضیح داد اورکت متعلق به برادر بزرگش(ساسان) بوده و آن قدر برادرش را دوست دارد و احترام خاصی به وی دارد که پوشیدن لباس وی هرچند کهنه و فرسوده، برایش احساس بسیار خوبی دارد.
نکته دیگرش این بود که برخلاف اورکت های رایج، این اورکت امریکایی بود!
سیروس نظرم را درباره اورکتش پرسيد. گفتم:«بسیار خوش دوخت است و ظرافتش از همه اوركت هاي بچه هاي مدرسه بيشتر است، اما رنگ سبزش خيلي رنگ و رو رفته است!»
فردای آن روز، سيروس با یک اوركت مشكي رنگ به مدرسه آمد! اوركت را به بازار برده بود و رنگش کرده بود!
با خوشحالی گفت: «ببین! چقدر نو شده! حالا نظرت درباره اورکتم چیه؟»
حقیقتش، رنگ هم نتوانسته بود کهنگی آن اورکت را بپوشاند! لبخندی زدم و گفتم:«سيروس! تازه شكل افغانها شدي!»
به محض اينكه اين جمله را به پایان بردم، جدالی در درونم آغاز شد! نه سیروس و نه من، افغانستانی نبودیم و فرد افغان هم در این صحنه حاضر نبود که این شوخی را شنیده باشد، اما در غوغای درون، خود را یک افغانستانی می دیدم که کسی با شوخی اش مرا رنجانده و سئوالات متعددی را برایم طرح می کند!
مگر افغان چه كرده كه تو از آنها در صحبتت اين گونه ياد كردي؟
اين سخن از جهت تحقير و تخفيف بود يا تمسخر؟
مگر از آنها بد سلیقگی دیده ای؟
یا خودت را برتر از آنها فرض کرده ای؟
به چه دلیل چنین سخنی را بر زیان آوردی؟
آن روز اصلاً متوجه نشدم که دبیران کلاس چه درس دادند! خدا خدا می کردم زودتر زنگ بخورد تا بروم پیش حضرت دوست!
آرامگاه صائب تبریزی-اصفهان
صائب تبریزی(1677-1601م) قریب چهار صد سال پیش(1625م) از اصفهان به کابل رفت و در سایه دوستی با والی کابل، ظفرخان، اولین دیوان اشعار خود را در آنجا سامان داد.
چند ساعتی با خودم کلنجار رفتم تا عاقبت زنگ تعطیل مدرسه به صدا درآمد. به جای خانه، یکسر رفتم سر مزار صائب تبریزی و در محضر او با خود عهد بستم كه ديگر هيچ زمان در گفتار و پندار، نه افغانستاني و نه هيچ قوم و ملت ديگري را تحقير يا تمسخر نكنم.
در آن روز سرد پاییزی، از لغزش خویش در گفتار، درس ارزشمندی آموختم. از آن روز به بعد همیشه مراقب بوده ام تا گرفتار تفکرات قوم مدارانه* نشوم و در سفرها و در مطالعاتم، به قوم یا ملتی از سر تحقیر ننگرم. 31 سال از آن ايام گذشته و بر سر عهد و پيمانم بوده ام.
اگرچه افغانستانی ها و ایرانیان، امروزه در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی می کنند، اما در حقیقت همراه با یکدیگر پیکره ای یگانه را تشکیل می داده و می دهند. مشترکات تمدن و فرهنگ و زبان و آیین مردم ایران و افغانستان، آن قدر زیاد و پر شمار اند که به ضرس قاطع می توان گفت: «افغان، ايراني است و ايراني، افغان».
اگر عمری باقی باشد، در آینده بیشتر در مورد هموطنان افغانم خواهم نوشت.
31 خرداد 1392
مهرداد جوانبخت
--
مطالب مرتبط:
«بازگشت» و «شطرنج» دو سروده از محمدکاظم کاظمی
چرا مردم افغانستان واژههای «افاغنه» و «افغانی» را نمیپسندند؟ / محمدکاظم کاظمی
بايد بر دستان مهاجرين افغاني در ايران بوسه زد / صادق زیباکلام
افغان، ایرانی است و ایرانی، افغان / مهرداد جوانبخت
--
پی نوشت:
* Ethnocentrism ، از نظر لغوی تمرکز و وابستگی شدید به فرهنگ خاصی است و مبتنی بر این تصور است که گروهی که فرد به آن تعلق دارد، بهترین است.
مطالب مرتبط |
|
|
|
نظرات
که مکـدر شـود آیـیـنـه مهــرآیـیـنـم
حافظ
مطلب شما را خواندم . از خود نپرسیده اید که چرا افغانی ها به کشور ما امده است؟ شاید در جواب بگویید که در کشورشان جنگ است. این را می دانیم که در هر کشوری جنگ است چرا اواره شدیم . در کشور ما بیست درصد شیعه هستند و هشتاد درصد آن سنی هستند . در کشور ما کشتن هفت شیعه برابر است با ورود به جنت . در زمان جنگ چه شیعیانی فقط به خاطر قوم هزاره بودن و شیعه بودن سر بریده می شوند . در جلوی چشمان مردانشان به زنانشان تجاوز می شوند و فرزندان پیش چشم والدینشان سر بریده می شود و آنها فقط می توانند سر بریده شدن آنها را ببیند . کسانی را دیدم که فقط به جرم قوم هزاره بودن و شیعه بودن آنها را اویزان می کردند و پوست بدنشان را زنده زنده با چاقو مثل پوست کندن گوسفند می کنندند . کشورهایی چون عربستان و پاکستان حامیان اصلی برای کشتار شیعیان در افغانستان بودند. به خاطر همین مامردم افغانستان که فقط قوم هزاره و شیعه مجبورشدیدم به ایران بیایند
خوندم و گریه کردم:cry:
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی است
ارزش خاک بخارا و سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر و لعل بدخشانی یکی است
ما اگرچون شاخهها دوریم از هم عیب نیست
ریشۀ کولابی و بلخی و تهرانی یکی است
از درفش کاویان آواز دیگر میرسد:
بازوان کاوه و شمشیر سامانی یکی است
چیست فرق شعر حافظ، با سرود مولوی
مکتب هندی، عراقی و خراسانی یکی است
فرق شعر بیدل و اقبال و غالب در کجاست
رودکی و حضرت جامی و خاقانی یکی است
مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک میدانی یکی است
«تاجیکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه میخوانی، یکی است!
نجیب بارور